روز جمعه 3 آذر بود....سالهای قبل وقتی تو تلویزیون شیرخوارگان رو میدیدم آرزو میکردم که منم یه روز تو اون مراسم باشم...خداروشکر که امسال به آرزوم رسیدم...از اول محرم واسه این روز روزشماری میکردم ... بالاخره رسید...صبح زود بلند شدم دوتایی حاضر شدیم تا بابا مارو ببره مراسم ..تا اومدیم پارکینگ دیدیم همسایه مون هم میره و قرار شد ما هم با اونا بریم .... مراسم تو مصلا بود ... جای به اون بزرگی پره پر بود...به به چه صفایی داشت ... اولین بار بود که با تو توی اینطور مراسم بودم ...یهو بغضم ترکید ...واااااااای خدا کمک مادر علی اصغر....چی کشید تو اون دشت کربلا...واااااااااای قربونش برم. به زور یه جا پیدا کردیم واسه نشستن...ساعت 8 و نیم مراسم شروع شد.....