هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

هــــدیـــــه

هدیه و عصبانیت

خوشگلم وقتی عصبانی میشی لباتو مثل عکسای زیر میکنی و شروع میکنی به تند تند نفس کشیدن و تا کار مورد علاقه اتو نکنیم همچنان ادامه میدی ...
6 آذر 1391

عاشورای حسینی سال 91

عزیزم امروز صبح بعد صبحونه لباساتو پوشوندم دیگه اجازه ندادی منم لباسامو بپوشم...با بابا رفتین ماشین منتظرم شدین تا بیام  از خونه مامانی اینا تا خیمه ها پشت فرمان نشستی و رانندگی کردی....مثل همیشه خیلی شلوغ بود شبیه سازی واقعه کربلا بیشتر از هر سال با دلم ببازی میکرد .... التماس حضرت رقیه به امام حسین که به جنگ نره .... قطع شدن دستی حضرت ابوالفضل....تیر خوردن طفل 6 ماهه.... و درنهایت سر بریدن امام حسین جلوی چشای حضرت زینب ... از صحنه هایی بود که تونست اشکامونو بی اختیار جاری کنه عزیزم از خدا میخوام به همه صبر جمیل همچون صبر حضرت زینب عطا کنه ...
5 آذر 1391

همایش شیرخوارگان

روز جمعه 3 آذر بود....سالهای قبل وقتی تو تلویزیون شیرخوارگان رو میدیدم آرزو میکردم که منم یه روز تو اون مراسم باشم...خداروشکر که امسال به آرزوم رسیدم...از اول محرم واسه این روز روزشماری میکردم ... بالاخره رسید...صبح زود بلند شدم دوتایی حاضر شدیم تا بابا مارو ببره مراسم ..تا اومدیم پارکینگ دیدیم همسایه مون هم میره و قرار شد ما هم با اونا بریم .... مراسم تو مصلا بود ... جای به اون بزرگی پره پر بود...به به چه صفایی داشت ... اولین بار بود که با تو توی اینطور مراسم بودم ...یهو بغضم ترکید ...واااااااای خدا کمک مادر علی اصغر....چی کشید تو اون دشت کربلا...واااااااااای قربونش برم. به زور یه جا پیدا کردیم واسه نشستن...ساعت 8 و نیم مراسم شروع شد.....
4 آذر 1391

ورود به دستشویی!!

عزیزم دیگه نمیشه یه جا نگهت داشت....عید غدیر وارد آشپزخونه شدی و در اومدی بیرون....امروزم دیدم یواش یواش وارد دسشویی میشی....گلم اونجا میخوای چیکار کنی؟!!!!!!!!!!!! ...
1 آذر 1391

کارتون مورد علاقه هدیه

عزیزم ساعت 12 و نیم بعد از ظهر برنامه ای هست به نام ریحانه و شاخ طلا که عاشقشی...وقتی اون برنامه شروع میشه آروم جلو تلویزیون دراز میکشی و کارتونتو میبینی...فدات شم بیشتر از کارتون های عروسکی خوشت میاد هدیه حین تماشای برنامه اش....اون کوسن هارو هم جلو میز تلویزیون چیدم که شما دسترسی به میز نداشته باشین   اینم یه عکس از کارتونت ...
1 آذر 1391

دندون سوم و چهارم

فدات شم 20 آبان دومین و 25 آبان سومین دندونت اونم از بالا بیرون زد اینجا گوشی مامانی رو با دندون گیر اشتباهی گرفتی اینجام تعجب کردی اینجام نمیدونم تو سقف چی دیدی؟؟!!! اینجام انگار میری مدرسه بعد زیر مبل یه مهر پیدا کردی...زودی خودتو بهش رسوندی بعدم اخم کردی که در بیاریمت...نه همونطور که رفتی یه راهی هم پیدا کن بیرون بیای بالاخره دختر با هوشم راه بیرون اومدنو پیدا کرد ...
1 آذر 1391

بازم اصلاح مو

عزیزدل مامان رشد موهات خیلی زیاده....19 آبان بود...موهات بازم خیلی بلند شده میافته رو چشات و اذیتت میکنه بازم وقتی که خواب بودی با مامانی دست به کار شدیم و یکم از موهاتو کوتاه کردیم ...
1 آذر 1391

دندون

خوشگلم شنبه 4 شهریور بود....خونه باباجون بودیم ....صبح بعد از اینکه بیدار شدم رفتم یه آبی به دست و صورتم بزنم تا برگشتم دیدم مامان جون دندوناتو معاینه کرده و دیده که داری دندون در میاری....فوری بند و بساط آش دندونی رو جور کرد و تا عصر دندونیت رو حاضر کرد...(دستت درد نکنه مامان جون) سه شنبه بود که شب وقتی بیدار شدم بهت شیر بدم دیدم بدنت خیلی گرمه....از نگرانی داشتم میمردم...آوردم درجه گذاشتم دیدم 38ونیم....خواب از سرم پرید زودی آوردیم دست و صورتتو شستیم....از قضا قطره استامینوفن هم نداشتیم....ساعت 2 بامداد بود که دایی عطا رفت برات قطره خرید....تا قطره رو دادیم تبت پایین اومد...فرداش بردیمت دکتر  بیماری ویروسی گرفته بودی....قربونت برم ب...
1 آذر 1391

نمیذازی عکس بگیرم

خوشگلم دیگه خیلی سخت شده عکس گرفتن...اصلا دوربین رو نگاه نمیکنی...به زور میخندی...با هزار شوق تیپ میزنم واست ولی اجازه نمیدی چندتا عکس خوشگل ازت بگیرم...ماشالله خیلی شیطون شدی ...
1 آذر 1391